خاطرات سفر شمال
سلام طلای مامان میخوام از خاطرات سفر شمال برات بگم از همون اول که نشستیم تو ماشین چون شب نیمه شعبان بود تو خیابونا مولودی پخش میشد نذری میدادن شما و امیر علی جو گیر شدین و اول امیر علی استارت رو زد و گفت " علی قا نانا بذار " بابایی هم دستور رو اجرا کرد و نانا رو روشن کرد و دوتایی شروع کردین به دست زدن و.... ولی امیر علی نانا های مارو دوست نداشت چون همه مجاز بودن و.... خلاصه هی میگفت " علی قا ناری ناری بذار " ما که بی خبر از همه جا میگفتیم منظورش چیه که فهمیدیم ..... دایی تو لب تابش ناری ناری رو داشت و مجبور شدیم بریزیم رو فلش و برای امیر علی خان بذاریم، زهرای ما هم که از این جور آهنگا گوش نداده بود و با آهنگای معمولی کلی نانای میکرد دیگه...
نویسنده :
مامان فهیمه
1:23